دخترم خواندن زیارت عاشورا را به من یاد داد
همیشه زیارت عاشورا را معمولی می خواندم. انگار که دارم یک کتاب علمی را می خوانم. البته به معانی آن توجه می کردم و سعی می کردم حضور قلب داشته باشم و عمق معنی را بفهمم. اما تلاشی برای گریه کردن و احساس داشتن نمی کردم. با خود می گفتم: گریه ، امری غیر ارادی است ؛ باید خودش بیاید ، آدم که نمی تواند به چیزی که ندارد تظاهر کند!
تا اینکه یک روز...
نشسته بودم و موبایلم در دستم بود. دختر کوچک 2 ساله ام ، که همیشه هر وقت موبایلم را برمی داشت من آن را از دستش می گرفتم تا مبادا خرابش کند ، آمد موبایلم را ازم بگیرد. میدانست که من گوشیم را به او نمی دهم و حتی اگر آن را در دستش ببینم ازش می گیرم. لذا هیچ نگفت. فقط جلوی من ایستاد و با حالت خاصی به من نگاه کرد و گردنش را کج کرد... حالت نگاه و طرز ایستادنش طوری بود که دلم را به رحم آورد ... نتوانستم در برابر این حالت او بی تفاوت باشم.... خودم گوشی ام را به او دادم و در همان لحظه ، فهمیدم که زیارت عاشورا را باید چطور بخوانم.... زیارت عاشورا خواندن های من ، یک چیز کم داشت... ، یک چیز مهمی که اهمیتش کمتر از اهمیت دقت در معنی نبود.
دفعه بعد موقع خواندن زیارت عاشورا ، سعی کردم مثل دخترم حالت غمزده ها و مصیبت زده ها را به خودم بگیرم... سرم را کج کردم.... صدایم را تغییر دادم .... گذاشتم حالت غم ، چهره ام را کاملا بپوشاند... خودم را مثل کسانی که به بزرگترین مصیبت ممکن دچار شده اند به گریه و زاری انداختم....
السلام علیک یا أبا عبدالله السلام علیک یا ابن رسول الله
چند بند از زیارت عاشورا را بیشتر نخوانده بودم که دیدم دیگر دست خودم نیست.... اشکها به صورت غیر ارادی بر گونه هایم جاری شد.... این دیگر تباکی نبود.